عرفانعرفان، تا این لحظه: 20 سال و 3 روز سن داره

پرنده کوچک خوشبختی

مهمانی خاله مریم

امروز با مامان نی نی گولو و خانم دکتر ومامانی رفتیم خونه خاله مریم مهمونی. اخه مامانی  خیلی وقته خاله جونو ندیده بود. با بابایی رفتیم دنبال مامان نی نی گولووبا هم رفتیم .خانم دکتر هم با دخملش  سارا جون بعدا اومدن.خاله جون خیلی خوشحال شد بعد از پذیرایی خوبی که خاله جون از ما کرد یه اهنگ درخواستی برا ساراخانم گذاشتیم تا برقصه.خیلی قشنگ میرقصید اما یه کوچولو خجالت میکشید .پسمل من هم که چشاشو شهلا کرده بود       فکر کنم خیلی تحمل کرد تا نگاه نکنه  اما معلوم بود که قر تو کمرش مونده بوددیگه طاقت نیاورد خودش اهنگ گذاشت وشروع به رقص تکنو کرد یادم رفت بگم که خاله جون یه پیشی ناز ١ ماهه داشت که خیلی ناز بود...
23 مهر 1390

خواب مامانی

صبح بخیر عسلم دیشب یعنی سرصبح مامانی یه خواب خیلی بد دید .میدونی خواب دیدم مادرجونی زنگ زده میگه دایی مهدی دیگه بین ما نیست من هم با صدای بلند گریه میکردم .یه دفعه از خواب پریدم ولی باز هم همچنان گریه میکردم .برا تو بابایی تعریف کردم بهم گفتی :مامان این خواب بود گریه نکن واقعی که نبود .اخه اگه یادت باشه تو همین هفته خواب دیده بودم مریض شدی تو هم بین مانیستی صبح که با گریه  بلند شدم  بهم گفتی مامانی من هم خواب دیدم یه نی نی به دنیا اوردی که یه کم گریه کرد بعدمرد.ناله میکردی تو خواب.فرداش هم خواب دیدم بابایی دیگه بین مانیست.نمیدونم چرا این روزا خوابهای اشفته میبینم خدا عاقبت ما رو ختم به خیر کنه دوست دارم عزیزم ...
13 مهر 1390

نمایشگاه اقوام ایران زمین

سلام امشب مامانی وبابایی تورو بردن نمایشگاه .خیلی برا رفتن به نمایشگاه بی تابی میکردی .بالا خره بابایی اومدو رفتیم.خیلی شلوغ بود ١٠دقیقه ای برای پارک کردن معطل شدیم.بعد با هم طرف نمایشگاه رفتیم.غرفه ها خیلی دیدنی و متنوع بود تو هم که هر چی میدیدی میخواستی .غرفه ها از قومیتهای مختلف اثارشونو به نمایش گذاشته بودند پسرم برا خودش یه دونه لیوان از جنس چرم که البته فکر کنم جامدادی رومیزی بود ویک صدف دریایی ویه بلبل سفالی خیلی قشنگ که اواز میخوند خریدکنار غرفه محیط زیست وچند غرفه دیگه چند تایی از عرفان جون عکس گرفتیم بعد برای دیدن رقصهای محلی به سالن بعدی رفتیم که اون موقع مربوط به نمایش خراسان بود اجرای خیلی زیبایی بود بعد از پایان م...
9 مهر 1390

باز شدن مدرسه

دیروز اولین روز مدرسه بود عرفان رفت کلاس دوم . پسمل گلم لباسهای نو رو پوشید وبا مامانی رفتن مدرسه .همه خونواده ها اومده بودن خیلی مدرسه شلوغ بود پسرم با خوشحالی رفت پیش دوستای پارسالش .من هم اخر صف وایسادم.عرفان میدونی که توصف بودی معلم کلاس اولت اومد پیش مامانی  با هم روبوسی کردن؟ یادش بخیر :یاد کلاس دوم خودم افتادم با یه معلم خوش اخلاق.اون روزایی که سر نیمکت های چوبی 3 نفره گاهی 4 نفری می نشستیم چه صمیمیتی بود .موقع امتحان که میشد دو نفر سر میز  یه نفر میرفت پایین رو نیمکت امتحان میدادیم .اما الان میزها دو نفره وفانتزی شده. خلا صه کلاسها مشخص شدو عرفان وبقیه به همراه معلم (خانم ب)به کلاس رفتن.ساعت 12.30پسرم اومد محل کا...
4 مهر 1390
1